مهرسا السادات مهرسا السادات ، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

مهرسا کوچولو

این روزها

این روزا ما خیلی سرمون شلوغه از یک طرف بحث اسباب کشی و جابجایی خونمون از یک طرف دیگه بهسا کوچولو سخت مریضه و بیمارستان بستریه از یک طرف هم اسباب کشی مامان جون و بابا جون (مامان و بابای بابا رضا )که انتقالی گرفتن و دارن میرن مشهد .خلاصه اینکه حسابی سرمون شلوغه ولی از همه مهمترش اسباب کشی خودمون که با وجود مهرسا خانم بعد از یک هفته هنوز نتونستیم خونمون را بچینیم و سر و سامان بدیم و بریم سر زندگیمون و دو هفته هستش که مهمون خونه مامانی و بابایی هستیم . دیشب من و بابا رضا رفتیم بیمارستان که به بهسا سر بزنیم و یک ذره هم کمک زن عمو کنیم که خیلی خسته شده که مامانی زنگ زد و گفت مهرسا خونه را گذاشته روی سرش این قدر که داره گریه میکنه ما هم زودبرگشت...
9 آبان 1390

واکسن یک سالگی

راستی امروز صبح من و مهرسا رفتیم و مهرسا خانم واکسن یک سالگیشم زد و دیگه خانم شد . مهرسا اولش یک کوچولو ترسید و گریه کرد ولی بعدا زود زود ساکت شد . باریکلا به این دخمل گل خودم که از واکسن نمیترسه ...
30 مهر 1390

مهرسا کوچولو یک ساله شد

دیروز تولد مهرسا خانم بود و ما چون درگیر اسباب کشی و اینا بودیم نتونستیم براش تولد مفصل بگیریم ولی یک تولد جم و جور با حضور مامانی و بابایی ,خاله مهنازو عمو علی و زن عمو بهسا کوچولو و مامان مهرسا و بابا رضا گرفتیم جای همه هم خالی بود و کلی بهمون خوش گذشت .   تولد مهرسا گلی خودم مبارک اینم چندتا عکس از تولد مهرسا         این بهسا کوچولو دخمل عموی مهرسا که 3 ماه ازش کوچیکتره   این کیک خوشمزه تولد مهرسا که عموش براش خریده بود   ...
30 مهر 1390

مریضی مهرسا

٥ شنبه هفته پیش مهرسا تب شدیدی کرد و (ببخشید گلاب به روتون ) اسهال و استفراغ شدیدی هم داشت رفتیم دکتر و یک 4 روزی بیمارستان بستری شد خیلی روزای بدی بود همش سرم بهش زدن تفلکی کلی آب شد .الان خدا را شکر بهتره ولی هنوز هم مریضه .ایشالا هیچ نی نی ای مریض نشه که خیلی سخته .
20 مهر 1390

میلاد با سعادت کریمه اهل بیت و روز دخترای ناز مبارک

برای دختر گلم یه آسمون عشــق میارم برای ناز اون چشاش سخاوت هدیه میارم یه دل پر امید و مهر ترانه ساز غصـــه ها هدیه من به دخترم همون غریب بی ریـا    دختر خوشگل مامان روزت مبارک       ...
11 مهر 1390

تولدم مبارک

به به بالاخره روز تولد خودم شد امروز بی خیال مهرسا خانم خودمو دریابم . از اون جایی که تا الان کسی تولدم را بهم تبریک نگفته (امروز را میگما)به همین خاطر تصمیم گرفتم که به قول خودمون یک حالی به خودم بدم و تولدم را به خودم تبریگ بگویم . .پس : اینم یک پیام برای خودم تولد تکرار امیدواری خداوند است . یادآوری این تکرار بر خودم مبارک .   ...
11 مهر 1390

امان از دست دندونای مهرسا

٢ هفتس از کار و زندگی افتادیم .همه کارمون شده مهرسا خانم بد اخلاق میگین چرا؟معلومه دیگه همه دندونای مهرسا با هم داره درمیاد امروز یکی فردا یکی دیگه تفلکی خیلی کلافس همش گریه میکنه هر چی گیر دستش میاد میکنه تو دهنش و محکم میکشه به لثه هاش .یک حالت سرماخوردگی هم داره آبریزش بینی و چشم من اول فکر کردم سرماخورده بعد دیدم نه برای دندوناشه .چند شبی بود ساعت 2 نصف شب بیدار میشد و تا صبح ساعت 6 بیدار میموند و گریه میکرد.تفلکی بابا رضا هفته گذشته همش بیخوابی کشیده بود و کلی خسته بود .خدا کنه زودتر این دندونا در بیاد و هم مهرسا راحت بشه و هم من و بابا رضا . . ...
3 مهر 1390

اولین قدم

بالاخره بعد از کلی سر و کله زدن با مهرسا خانم انتظار به سررسید و امروز 2 قدم راه رفت و کلی ما را خوشحال کرد مامانی که دیگه نمیدونست چی کار کنه از بس که ذوق زده شده بود . راستی یک کار دیگه هم امروز انجام داد و اون هم این بود که خودش تنهایی از تخت اومد بالا .آخه همش یک پاش را میاورد بالا که بیاد ولی نمیتونست اما امروز یکدفعه تونستش . این هم داستان شیرین کاریهای امروز مهرسا خانم ...
28 شهريور 1390