مهرسا السادات مهرسا السادات ، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

مهرسا کوچولو

غذا خوردن مهرسا

از اونجایی که مهرسا دیگه خیلی خانم شده و دیگه بزرگ شده ,اجازه نمیده کسی بهش غذا بده و همش دلش میخواد خودش غذا بخوره .چند تا عکس از غذا خوردنش میذارم قضاوت اینکه مهرسا بزرگ شده یا نه با دوستاش                               ...
9 مرداد 1390

دومین کلمه

بعد از گفتن اولین کلمه که (ددر)بود و چند ماه ما را سرگرم کرده بود دیروز یک اتفاق جالب افتاد و دومین کلمه با تلفظ صحیح از زبون مهرسا خانم گلی شنیده شد اونم چیزی نبود جز (بابا) . بابا رضا هم بعد از شنیدن این کلمه یکدفعه از جاش پرید و گفت جاااااااااااااااانممممممممممممممم و کلی گل از گلش شکفت و ذوق زده شد . . این بود ماجرای دومین کلمه ای که مهرسا یاد گرفت و به زبون آورد . البته اقون قاقون و دعوا و این حرفا سر جای خودش ...
8 مرداد 1390

مهرسا و دختر عمو بهسا

این مهرسا خانم و دختر عموش کلی ماجرا با هم دارن از اون جایی که بهسا خیلی مظلومه این مهرسا خانم هم حسابی  سو استفاده میکنه و براش قلدر بازی درمیاره و تا تفلکی صداش در میاد دعواش میکنه و به همین خاطر بهسا حسابی از دختر عمویزرگترش حساب میبره . این هم یک عکس از مهرسا و بهسا کنار هم ...
8 مرداد 1390

یک بازی جدید

دیروز مهرسا داشت بازی میکرد که یکدفعه دستش سر خورد و سرش خورد به دیوار. اولش کلی گریه کرد من هم ناز و نوازشش کردم و کلی سر خودمو زدم به دیوار و ادا درآوردم تا مهرسا خانم بخنده و درد سرش یادش بره .اون هم کلی به من خندید و این شد یک بازی جدید حالا همش آروم سرشو میزنه به دیوار و من میگم ای وای ای وای چی شد مهرسا هم خوشش میاد و کلی ذوق میکنه . خودمونیم ها این بچه ها با چه کارایی شاد میشن و بهشون خوش میگذره . خوش به حالشون کاش ما بزرگترها هم همینجوری بودیم و از زندگی لذت می بردیم . ...
5 مرداد 1390

10 ماهگی

دیروز 29 تیر ماه بود و نه ماهگی مهرسا خانم به پایان رسید و مهرسا وارد 10 ماهگی شد .امروز خیلی خدا بهش رحم کرد میخواست بلند بشه که یک دفعه پاش پیچ خورد و افتاد زمین و کلی گریه کرد   اول فکر کردم شکسته چون ورم کرد و کبود شد ولی بعد از 5 دقیقه خوب شد (خدارا شکر).این هم کاری که مهرسا خانم گل تو 10 ماهگیش داشت میداد دستمون . دختر ناناز مامان و بابا 10 ماهگیت مبارک ...
30 تير 1390

مهرسای حسود

امروز ٩٠/٤/٣٠ -١٠ روزه که بابا مهدی (بابای بابا رضا ) قلبشو عمل کرده و ما همش درگیر بیمارستان و خونه و این کارا بودیم خلاصه این قدر سرمون به بابا مهدی گرم بود که اصلا فرصت نکردیم به وبلاگ مهرسا خانم سر بزنیم .تو این مدت اتفاقات جالبی افتاد یکی از اونا که خیلی تو فامیل سر و صدا کرده و سوژه شده اینه که :یک شب خونه بابا مهدی بودیم که عمو علی و زن عمو بهاره و بهسا کوچولو (دختر عموی مهرسا) که همش ٣ ماه از مهرسا کوچیکتره اومدن خونه بابا مهدی بابا رضا یدفعه ذوق زده شد و بهسا را بغل کرد که مهرسا خانم کلی بازی در آورد و حسابی حسودی کرد و بابا رضا از ترسش بهسا کوچولو را داد به من (مامان مهرسا)باز هم مهرسا خانم حسودی کرد و حسابی با اه اه گفتناش ما را د...
30 تير 1390

مهرسای خطر ناک

این روزا مهرسا خیلی خطرناک شده همش میخواد بلند شه و برای همین هم تا ازش غافل میشم دستشو میگره به یک جایی و  بلند میشه حالا این جا ممکن گوشه دیوار باشه .میز شیشه ای وسط سالن باشه و...همشون هم خطرناک .دیگه دلم میخواد تمام وسایلمو جمع کنم از هرچی مبل و تلویزیون و میزه خسته شدم .این کله مهرسا خانم هم ضد ضربه شده تا الان 600 دفعه خورده به پایه مبل 10 دفعه خورده زمین و ...این قدیمیا یه چیزی میدونستن میگفتن :تا گوساله گاو شود دل مادرش آب شود حالا حکایت منه کم مونده بشینم از دست مهرسا گریه کنم . ولی واقعا اگر خود خدا مواظب این نی نی ها نباشه معلوم نیست چه بلایی سرشون میاد .انشاالله همه نی نی ها همیشه سالم باشن ...
15 تير 1390