مهرسا السادات مهرسا السادات ، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

مهرسا کوچولو

شبی که واکسن 6 ماهگی زدی

وای یییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بالاخره تمام شد این شب لعنتی .گل من تا صبح چی کشیدی از اول شب جیغ و گریه و تب 39 درجه و... دیشب این قدر تبت بالا بود که مجبور شدم تمام لباسات را در بیارم و با یک زیر پوش نازک بخوابی همش پاشویت کردیم تا بلکه تبت بیاد پایین .لب به هیچی هم که نمیزدی نه شیر نه فرنی .نمیدونم حالا لج کردهی یا واقعا میل نداری . تفلک مامانی و بابایی  تا صبح بیدار بودن و همش بغلت کرد ن و راه می بردنت تا کمتر درد را احساس کنی .من که وقتی دیدم این قدر داغی خودم حالم بد شد و فشارم افتاد .تا صبح چشم رو هم نذاشتم میترسیدم یدفعه بخوابم و تو حالت بد بشه و خدایی نکرده تشنج کنی.خوب خدا را شکر شب سختی را پشت سر گذاشتی ح...
3 خرداد 1390

آینه

این مهرسا خانم آینه خیلی دوست داره و هر وقت گریه می کنه می بریمش جلو آینه و کلی به خودش می خنده   ا   ...
1 خرداد 1390

مهرسا در لحظه تولد

امروز شانسی یک عکس از مهرسا پیدا کردم که در لحظات اول تولد ازش گرفته شده و کلی هم ذوق کردم وقتی دیدم   این هم بیمارستانی که مهرسا توش به دنیا اومد یعنی بیمارستان آتیه     این هم اتاق عملی که مهرسا توش به دنیا اومد(بخش میلاد)           ...
1 خرداد 1390

مهرسای اتوبوس سوار

دیروز برای انجام کارهای بیمه بیکاری مجبور بودم برم اداره کار خیابون طالقانی از اونجایی که مامانی مهرسا هم وقت دندان پزشکی داشت و کسی نبود که مهرسا خانم را نگه داره مجبور شدم با خودم ببرمش البته بابایی هم با ما اومد و همش مهرسا بغل بابائیش بود(دستش درد نکنه کلی خسته شد).خیابان طالقانی هم که طرح ترافیک و نمیشه با ماشین رفت به همین خاطر مجبور شدیم با اتوبوس بریم و من کلی نگران بودم که مهرسا نا آرومی کنه و اذیت بشیم ولی همین که سوار اتوبوس شد کلی ذوق زده شد و همش جیغ میزد و بازی میکرد خلاصه اینکه انگار این مهرسا خانم بر عکس مامانش خیلی اتوبوس دوست داره .بالاخره  دیروز هم با اون همه نگرانی که از بردم مهرسا داشتم گذشت و کار من هم انجام شد (ال...
1 خرداد 1390

مهرسای دلاور

مهرسا خانم هر ماه میره پیش عمو دکتر بیدار مغز تا هم معاینه بشه و هم دکتر بگه که چه غذایی باید بخوره از اونجایی هم که عمو دکتر بیدار مغز همه نی نی هارا کلی معاینه میکنه بنابر این ما باید مدتی را منتظر بشینیم تا صدامون کنن.  مهرسا خانم هم تو این مدت  کلی دوست پیدا میکنه و با نی نی هایی که مثل خودش اومدن دکتر بازی میکنه و حرف میزنه . این ماه وقتی دکتر معاینش کرد و قدو وزنشو گرفت گفتش که این خانم خانما از اون دخترای دلاوره (آخه مهرسا قدش بلنده و عمو دکتر هم چون خودش قد بلنده کلی خوشش میاد)اینجوری شد که مهرسا خانم شد دختر دلاور. عمو دکتر به مهرسا گفت از این ماه میتونه پوره و نان و زرده تخم مرغ و آب سیب و هویج هم بخور...
1 خرداد 1390

دردسرهای بچه داری

مهرسا الان 7 ماهست .راستش بعضی و قتا خیلی خسته میشم و کم میارم به خودم میگم چرا بچه دار شدم .ولی بعد احساس میکنم که دارم ناشکری میکنم و فورا حرفم را پس میگیرم . همین جا بگم که من از خدای  خودم ممنونم که مهرسا کوچولو را به من و بابارضا داد. مثلا 2 شب پیش من حالم خوب نبود و میخواستم بخوابم که مهرسا خانم از خواب بیدار شد و تا 5 صبح منو بیدار نگه داشت .نمیدونم طاقت من کمه یا دردسر بچه زیاده .پس چه طور قدیمی ها 5/6 تا بچه میاوردن ککشون هم نمیگزید بی خیال به هر حال شیرینی زندگی به همین بچه و دردسراشه فقط دعا میکنم که خدا بهم قدرت صبر صبر و بازم صبر و توان بده تا بتونم خوب مهرسا را بزرگ و تربیت کنم . مهرسا دوستت دارم ...
29 ارديبهشت 1390